خواجوی کرمانی – غزل شماره 531
روز عیش و طرب و عید صیام است امروز
کام دل حاصل و ایام به کام است امروز
گو عروس فلکی رخ منمای از مشرق
که مرا دیدن آن ماه تمام است امروز
خون عشّاق اگر چند حلالست ولیک
عیش را جز می و معشوق حرام است امروز
صبحدم بلبل مست از چه سبب می نالد
کار او چون ز بهاران به نظام است امروز
در چمن نرگس سرمست خراب افتادست
زانک اندر قدح لاله مدام است امروز
محتسب بیهُده گو منع مکن رندان را
کانک با شاهد و می نیست کدام است امروز
زاهدی را که نبودی ز صوامع خالی
باز در کنج خرابات مقام است امروز
ناله ی زیر ز عشّاق بسی زار بُود
مطرب از بهر چه آهنگ تو بام است امروز
گو بگویند که در دیر مغان خواجو را
دست در گردن و لب بر لب جام است امروز