خواجوی کرمانی – غزل شماره 529
بگشا به شکرخنده لب لعل شکرریز
با پسته ی شیرین ز شکر شور برانگیز
تلخست می از دست حریفان تُرُش روی
درده قدحی از لب شیرین شکرریز
بنشست ز باد سحری شمع شبستان
ای شمع شبستان من غمزده برخیز
بفشان گره طرّه ی مشکین پریشان
وز سنبل تر غالیه بر برگ سمن ریز
آن دل که به یک تیر نظر صید گرفتی
از سلسله ی سنبل شوریده درآویز
ای آب رخم برده از آن لعل چو آتش
وی خون دلم خورده بدان غمزه ی خونریز
گویند که پرهیز کن از مستی و رندی
با نرگس مستت چه زند توبه و پرهیز
فرهاد اگرش دست دهد دولت شاهی
بی شکّر شیرین چه کند ملکت پرویز
خواجو چه کنی ناله و فریاد جگر سوز
گل را چه غم از نعره ی مرغان سحرخیز