خواجوی کرمانی – غزل شماره 527
این غزل یک دو نوبت از سر سوز
بلبلی باز گفت در نوروز
کای گل تازه روی خندان لب
وی دلارای بوستان افروز
گر بدانستمی که فرقت تو
اینچنین صعب باشد و دلسوز
از تو خالی نبودمی یک دم
وز تو دوری نجستمی یک روز
من چنین از تو دور و بر وصلت
خار سر تیز از آن صفت پیروز
در دلم زان دراز سوختنیست
این همه زخم ناوک دلدوز
گل بخندید و گفت خامش باش
وآتش دل ز خار برمفروز
اگرت هست برگ صحبت ما
دیده ی باز را به خار بدوز
بر کناری برو چو چنگ بساز
در میانی بیا چو عود بسوز
هر که دارد سر محبت تو
گو ز خواجو بیا و عشق آموز
وین گهرها که می کند تضمین
یک به یک می گزین و می اندوز