خواجوی کرمانی – غزل شماره 526
ای دلم را شکّر جان پرورت چون جان عزیز
خاکت پایت همچو آب چشمه ی حیوان عزیز
عیب نبود گر ترنج از دست نشناسم که نیست
در همه مصرم کسی چون یوسف کنعان عزیز
یک زمان آخر چو مهمان توام خوارم مکن
زانک باشد پیش ارباب کرم مهمان عزیز
خستگان زنده دل دانند قدر درد عشق
پیش صاحب درد باشد دارو و درمان عزیز
گر من بیچاره نزدیک تو خوارم چاره نیست
دور نبود گر ندارد بنده را سلطان عزیز
آب چشم و رنگ روی ما ندارد قیمتی
زانک نبود گوهر اندر بحر و زر در کان عزیز
زلف کافر کیش او ایمان من بر باد داد
ای عزیزان پیش کافر کی بود ایمان عزیز
گر تو را خواجو نباشد آبرویی در جهان
عیب نبود زانک نبود گنج در ویران عزیز
بر سر میدان عشقش جان برافشان مردوار
قلب دشمن نشکند آن را که باشد جان عزیز