کجا بود من مدهوش را حضور نماز

خواجوی کرمانی – غزل شماره 524

کجا بود من مدهوش را حضور نماز

که کنج کعبه ز دیر مغان ندانم باز

مرا مخوان به نماز ای امام و وعظ مگوی

که از نیاز نمی باشدم خبر ز نماز

چو صوفی از می صافی نمی کند پرهیز

مباش منکر دُردیکشان شاهد باز

بساز مطرب مجلس نوای سوختگان

که بلبل سحری می کند سماع آغاز

اگر چو عود توام در نفس بخواهی سوخت

مرا ز ساز چه می افکنی بسوز و بساز

بدان طمع که کند مرغ وصل خوبان صید

دو دیده ام نگر از شام تا سحرگه باز

خیال زلف سیاه تو گر نگیرد دست

که بر سر آرد ازین ظلمتم شبان دراز

تو در تنعّم و نازی ز ما چه اندیشی

که ناز ما به نیازست و نازش تو به ناز

اگر ز خط تو چون موی سر بگردانم

ببند و چون سر زلفم بر آفتاب انداز

امید بنده ی مسکین به هیچ واثق نیست

مگر به لطف خداوندگار بنده نواز

خرد مجوی ز خواجو که اهل معنی را

نظر به عشق حقیقتی بود نه عقل مجاز

گذشت شعر ز شعری و شورش از گردون

چرا که از پی آوازه می رود آواز

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها