خواجوی کرمانی – غزل شماره 507
دامن خرگه برافکن ای بت کشمیر
سرو قباپوش و آفتاب جهانگیر
چهره ی خوب تو رشک لعبت نوشاد
نرگس مستت بلای جادوی کشمیر
نقش جمالت نگارخانه ی مانی
خطّ سیاه تو روزنامه ی تقدیر
ترک پری روی من ندانمت امروز
خاطر صحراست یا عزیمت نخجیر
خطّ کله برشکن گلاله برافشان
بند قبا برگشای و جام طرب گیر
از در خویشم مران که از خم گیسو
حلق دلم بسته ای به حلقه ی زنجیر
درد و غمم چون ز پا فکند چه درمان
کار دلم چون ز دست رفت چه تدبیر
کشتن عشّاق را چه حاجت شمشیر
قصّه ی مشتاق را چه حاجت تقریر
فصل بهاران نه ممکن است خموشی
بلبل شب خیز را ز ناله ی شبگیر
هر که فرو خواند عشق نامه ی خواجو
کرد پر از خون دیده طی طوامیر