خواجوی کرمانی – غزل شماره 500
برافکن سایبان ظلمت از نور
که باد از روی خوبت چشم بد دور
رُخت در چشم ما نورست در چشم
نظر بر طلعتت نور علی نور
به یاقوتت برات آورده سنبل
ز ریحان تو در خط رفته کافور
تو را بر جان من فرمان روان است
که سلطان آمرست و بنده مأمور
بهشتی روی اگر در گلشن آید
تو پنداری که این خلدست و آن خور
گرم روی زمین گردد مصوّر
نبیند ناظرم جز روی منظور
ز بادامش حریفان نیمه مستند
ولی آن ماهرخ در پرده مستور
ز لعلش بوسه ای می خواستم گفت
نباید داد شیرینی به رنجور
از آن خواجو به یاقوتش کند میل
که دایم آب خواهم طبع محرور