یارش نتوان گفت که از یار بنالد

خواجوی کرمانی – غزل شماره 480

یارش نتوان گفت که از یار بنالد

وآن دل نبود کز غم دلدار بنالد

گر بند نهد دشمن و گر پند دهد دوست

مشتاق گل آن نیست که از خار بنالد

چون یار به دست آیدت از غیر چه نالی

کان یار نباشد که ز اغیار بنالد

هر سوخته دل را که زند لاف انا الحق

نبود سر یار ار ز سر دار بنالد

در وصل حرم کی رسد آنکو ز حرامی

در بادیه و وادی خونخوار بنالد

عیبی نبود گر ز جفای تو بنالم

بیمار هر آیینه ز تیمار بنالد

بر گریه ی من ساغر می گرم بگرید

وز زاری من چنگ سحر زار بنالد

دل در سر زلفت به فغان آمد و رنجور

دوری نبود گر به شب تار بنالد

خواجو چو درین کار نداری سر انکار

آن را مکن اقرار کز انکار بنالد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها