برقع از رخ برفکن ای لعبت مشکین نقاب

خواجوی کرمانی – غزل شماره 48

برقع از رخ برفکن ای لعبت مشکین نقاب

در دم صبح از شب تاریک بنمای آفتاب

عالم از لعل تو پر شور است و لعلت پر شکر

فتنه از چشم تو بیدار است و چشمت مست خواب

هر سؤالی کان ز دریا می کنم در باب موج

دیده می بینم که می گوید یکایک را جواب

هم عفی الله مردم چشمم که با این ضعف دل

می فشاند دم به دم بر چهره ی زردم گلاب

چون به یاد نرگس مستت روم در زیر خاک

روز محشر سر برآرم از لحد مست و خراب

هر چه نتوان یافت در ظلمت ز آب زندگی

من همان در تیره شب می یابم از جام شراب

هیچکس بر تربت مستان نگرید جز قدح

هیچکس در ماتم رندان ننالد جز رباب

پیش ازین کیخسرو ار شبرنگ بر جیحون دواند

اشک ما راند به قطره دم به دم گلگون بر آب

هر که آرد شرح آب چشم خواجو در قلم

از سر کلکش بریزد رسته ی دُرّ خوشاب

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها