خواجوی کرمانی – غزل شماره 478
یار ثابت قدم اینک ز سفر بازآمد
وگر از پای در افتاد به سر بازآمد
ظاهر آن است کزین پس گهر ارزان گردد
که چو دریا شد و چون کان گهر بازآمد
آنک در رسته ی بازار وفا زر میزد
در رخ خویش نظر کرد و ز زر بازآمد
گرچه طوطی ز شکر نیک به تنگ آمده بود
دگر از آرزوی تنگ شکر بازآمد
بلبل مست نگر باز که چون باد بهار
به هوای سمن و سنبل تر بازآمد
شمع کو مجلس اصحاب منوّر می داشت
با دلی تافته و سوز جگر بازآمد
خاکساری که شد آب رخش از گریه برود
همچو آتش شد و چون باد سحر بازآمد
مدتی گر به ضرورت ز نظر غایب گشت
مفکنیدش ز نظر چون به نظر بازآمد
هر که او را قدمی بود چو خواجو را دید
گفت کان یار قدم دار دگر بازآمد