خواجوی کرمانی – غزل شماره 477
یاد باد آن شب که در مجلس خروش چنگ بود
مطربان را عود بر ساز و دف اندر چنگ بود
شاهدان در رقص بودند و حریفان در سماع
وانک او بر خفتگان گلبانگ می زد چنگ بود
دستگیر خستگان جام می گلرنگ شد
مشرب آتش عذاران آب آتش رنگ بود
گوش جانم بر سماع بلبلان صبح خیز
چشم عقلم بر جمال گلرخان شنگ بود
گر چه صیقل می برد آثار زنگ از آینه
صیقل آیینه ی جانم می چون زنگ بود
آن زمان کآن ماه رخشان خور آیین رخ نمود
باغ پر گلچهر گشت و کاخ پر اورنگ بود
بر من بیدل نبخشود و دلم را صید کرد
گوئیا در شهر دلهای پریشان تنگ بود
پیش شیرین قصه ی فرهاد مسکین کس نگفت
یا دل آن خسرو خوبان خلّخ سنگ بود
مطربان از گفته ی خواجو سرودی می زدند
لیکن آن گلروی را از نام خواجو ننگ بود