خواجوی کرمانی – غزل شماره 463
هر که را یار یار می افتد
مقبل و بختیار می افتد
ای بسا دُر که از محیط سرشک
هر دمم در کنار می افتد
عقرب او چو حلقه می گردد
تاب در جان مار می افتد
شام زلفش چو می رود در چین
شور در زنگبار می افتد
گر نه مستست جادوش ز چه روی
بر یمین و یسار می افتد
گل صد برگ را دگر در دام
همچو بلبل هزار می افتد
در چمن زآب چشمه ی چشمم
سیل در جویبار می افتد
چون خیال تو می کنم تحریر
بخیه بر روی کار می افتد
دلم از شوق چشم سرمستت
دم به دم در خمار می افتد
رحم بر آن پیاده کو هر دم
در کمند سوار می افتد
هر که او خوار می فتد خواجو
همچو ما باده خوار می افتد