خواجوی کرمانی – غزل شماره 447
مشنو که چراغ دل من روی تو نبود
یا میل من سوخته دل سوی تو نبود
مشنو که هر آن کش خبر از عالم جان است
آیینه ی جان رخ دلجوی تو نبود
مشنو که سر زلف عروسان بهاری
آشفته ی آن سنبل گلبوی تو نبود
مشنو که دل خسته ی دیوانه ی ما را
شوریدگی از سلسله ی موی تو نبود
مشنو که گر آن طره ی زنگی وش هندوست
ترک فلکی بنده ی هندوی تو نبود
مشنو که چو در گوشه ی محراب کنم روی
چشمم همه در گوشه ی ابروی تو نبود
مشنو که گر از هر دو جهان روی بتابم
مقصود من از هر دو جهان روی تو نبود
مشنو که شبی تا سحر از آتش سودا
منزلگه من خاک سر کوی تو نبود
مشنو که پریشانی و بیماری خواجو
از زلف کژ و غمزه ی جادوی تو نبود