خواجوی کرمانی – غزل شماره 439
مرا وقتی نگاری خرگهی بود
که قدّش غیرت سرو سهی بود
نه از باغش مرا برگ جدایی
نه از سیبش مرا روی بهی بود
به شب روشن شدی راهم ز رویش
ز مویش گر چه بیم گمرهی بود
ز چشم آهوانش خواب خرگوش
نه از مستی ز عین روبهی بود
سخن کوته کنم دور از جمالش
مراد از عمر خویشم کوتهی بود
رخم پر ناردان می شد ز خوناب
که از نارش دمی دستم تهی بود
ز مردان رهش خواجو در این راه
کسی کو جان بداد آنکس رهی بود