خواجوی کرمانی – غزل شماره 39
ساقی سیمبر بیار شراب
مطرب خوش نوا بساز رباب
مست عشقیم عیب ما مکنید
فاتقوا الله یا اولی الالباب
عقل چون دید اهل میکده را
گفت طوبی لهم و حسن مآب
بی گل روی او چرا یک دم
نشود چشم من تهی ز گلاب
همچو خالش که دید در بستان
باغبانی نشسته بر سر آب
چشم او جز به خواب نتوان دید
گرچه بی او خیال باشد خواب
لب و گفتار و زلف و عارض اوست
باده و شکّر و شب و مهتاب
همچو چشمش کسی نشان ندهد
جادویی مست خفته در محراب
در غریبی شکسته شد خواجو
آن غریب شکسته را دریاب