خواجوی کرمانی – غزل شماره 364
دیگران را عیش و شادی گرچه در صحرا بود
عیش ما هر جا که یار آنجا بود آنجا بود
هر دلی کز مهر آن مه روی دارد ذره ای
در گداز آید چو موم ار فی المثل خارا بود
سنبلت زآن رو به بالا سر فرود آورده است
تا چو بالای تو دایم کار او بالا بود
هست در سالی شبی ایام را یلدا ولیک
کس نشان ندهد که ماهی را دو شب یلدا بود
تنگ چشمان را نیاید روی زیبا در نظر
قیمت گوهر چه داند هر که نابینا بود
از نکو رویان هر آنچ آید نکو باشد ولی
یار زیبا گر وفاداری کند زیبا بود
حال رنگ روی خواجو عرضه کردم بر طبیب
ناردان فرمود از آن لب گفت کان صفرا بود