خواجوی کرمانی – غزل شماره 353
دلا سود عالم زیانی نیرزد
همای سپهر استخوانی نیرزد
برین خوان پیروزه این قرص زرّین
برِ اهل معنی به نانی نیرزد
چو فانیست گلدسته ی باغ گیتی
به نوباوه ی بوستانی نیرزد
چراغی کزو شمع مجلس فروزد
بدرد دل دودمانی نیرزد
زبان درکش از کار عالم که عالم
به آمد شد ترجمانی نیرزد
به قاف بقا آشیان کن چو عنقا
که این خاکدان آشیانی نیرزد
زمانی بیا تا دمی خوش برآریم
که بی ما زمانه زمانی نیرزد
برافروز شمع دل از آتش عشق
که شمع خرد شمعدانی نیرزد
چو خواجو گر اهل دلی جان برافشان
چه یاری بود کو به جانی نیرزد