خواجوی کرمانی – غزل شماره 347
دست گیرید و به دستم می گلفام دهید
باده ی پخته بدین سوخته ی خام دهید
چون من از جام می و میکده بدنام شدم
قدحی می به من می کش بدنام دهید
تا به دوشم ز خرابات به میخانه برند
سوی رندان در میکده پیغام دهید
گرچه ره در حرم خاص نباشد ما را
یک ره ای خاصگیان بار من عام دهید
با شما درد من خسته چو پیوسته دعاست
تا چه کردم که مرا اینهمه دشنام دهید
در چنین وقت که بیگانه کسی حاضر نیست
قدحی باده بدان سرو گلندام دهید
چو از این پسته و بادام ندیدم کامی
کام جان من از آن پسته و بادام دهید
تا دل ریش من آرام بگیرد نفسی
آخرم مژده ای از وصل دلارام دهید
چهره ی ازرق خواجو چو ز می خمری شد
جامه از وی بستانید و بدو جام دهید