می رود آب رخ از باده ی گلرنگ مرا

خواجوی کرمانی- غزل شماره 32

می رود آب رخ از باده ی گلرنگ مرا

می زند راه خرد زمزمه ی چنگ مرا

دلق ازرق به می لعل گرو خواهم کرد

که می لعل برون آورد از رنگ مرا

من که بر سنگ زدم شیشه ی تقوی و ورع

محتسب بهر چه بر شیشه زند سنگ مرا؟

مستم از کوی خرابات به بازار برید

تا همه خلق ببینند بدین رنگ مرا

نام و ننگ ار برود در طلبش باکی نیست

من که بد نام جهانم چه غم از ننگ مرا؟

ای رُخت آینه ی جان می چون زنگ بیار

تا ز آیینه ی خاطر ببرد زنگ مرا

مطرب آهنگ چنین تیز چه گیری که کند

جان شیرین به لب لعل تو آهنگ مرا

نشد از گوش دلم زمزه ی نغمه ی چنگ

تا عنان دل شیدا بشد از چنگ مرا

چون تو در خاطر خواجو بزدی کوس نزول

دو جهان خیمه برون زد ز دل تنگ مرا

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها