خواجوی کرمانی – غزل شماره 30
خرقه رهن خانه ی خمّار دارد پیر ما
ای همه رندان مرید پیر ساغر گیر ما
گر شدیم از باده بدنام جهان تدبیر چیست
همچنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما
سرو را باشد سماع از ناله ی دلسوز مرغ
مرغ را باشد صداع از ناله ی شبگیر ما
داوری پیش که شاید برد اگر بی موجبی
خون درویشان بی طاقت بریزد میر ما
هم مگر لطف تو گردد عذرخواه بندگان
ورنه معلوم است کز حد می رود تقصیر ما
صید آن آهوی روبه باز صیاد توییم
ما شکار افتاده و شیر فلک نخجیر ما
تا دل دیوانه در زنجیر زلفت بسته ایم
ای بسا عاقل که شد دیوانه ی زنجیر ما
از خدنگ آه عالم سوز ما غافل مشو
کز کمان نرم زخمش سخت باشد تیر ما
ره مده در خانقه خواجو کسی را کاین نفس
با جوانان عشرتی دارد به خلوت پیر ما