خواجوی کرمانی – غزل شماره 218
نشان بی نشانان بی نشانیست
زبان بی زبانان بی زبانیست
دوای دردمندان دردمندیست
سزای مهربانان مهربانیست
ورای پاسبانی پادشاهیست
به جای پادشاهی پاسبانیست
چو جانان سرگران باشد به پایش
سبک جان در نیفشاندن گرانیست
خوش آن آهوی شیرافکن که دایم
توانایی او در ناتوانیست
مگر پیروزه ی خط تو خضرست
که لعلت عین آب زندگانیست
بلی صورت بود عنوان معنی
نه این صورت که سرتاسر معانیست
سحر فریاد شب خیزان درین راه
تو پنداری درای کاروانیست
خط زنگاری ات بر صفحه ی ماه
سوادی از مثال آسمانیست
مغان زنده دل را خوان که در دیر
مراد از زندخوانی زنده خوانیست
چو خواجو آستین بر عالم افشان
که شرط رهروان دامن فشانیست