خواجوی کرمانی – غزل شماره 207
لب شیرین تو هر دم شکرانگیزترست
زلف دلبند تو هر لحظه دلاویزترست
بر سر آمد ز جهان جزع تو در خونخواری
گر چه چشم من دلسوخته خونریزترست
ای که از تنگ شکر شور برآورد لبت
هر زمان پسته ی تنگت شکر آویزترست
همچو سرچشمه ی نوش تو ز بهر سخنم
چشمم از درج عقیقت گهرانگیزترست
نشنود پند تو ای زاهد تر دامن خشک
هر کش از دُرد مغان دامن پرهیزترست
آتشست این دل شوریده ی من پنداری
زانک هر چند که او سوخته تر تیزترست
تا هوای گل رخسار تو دارد خواجو
هر شب از بلبل دلسوخته شب خیزترست