خواجوی کرمانی – غزل شماره 128
اینجا نماز زنده دلان جز نیاز نیست
وآن را که در نیاز نبینی نماز نیست
مشتاق را به قطع منازل چه حاجت است
کاین ره بپای اهل طریقت دراز نیست
رهبانت ار به دیر مغان راه می دهد
آنجا مقام کن که در کعبه باز نیست
گر زانک راه سوختگان می زنی رواست
چیزی بگو به سوز که حاجت به ساز نیست
بازار قتل ما که چو نیکو نظر کنی
صیاد صعوه جز نظر شاهباز نیست
دُردیکشان جام فنا را ز بی نیاز
جز نیستی به هیچ عطایی نیاز نیست
محمود را رسد که زند کوس سلطنت
کز سلطنت مراد دلش جز ایاز نیست
عشق مجاز در ره معنی حقیقت است
عشق ار چه پیش اهل حقیقت مجاز نیست
آن یار نازنین اگرت تیغ می زند
خواجو متاب روی که حاجت به ناز نیست