خواجوی کرمانی – غزل شماره 122
ای لبت باده فروش و دل من باده پرست
جانم از جام می عشق تو دیوانه و مست
تنم از مهر رخت مویی و از مویی کم
صد گره در خم هر مویت و هر مویی شست
هر که چون ماه نو انگشت نما شد در شهر
همچو ابروی تو در باده پرستان پیوست
تا ابد مست بیفتد چو من از ساغر عشق
می پرستی که بود بیخبر از جام الست
تو مپندار که از خود خبرم هست که نیست
یا دلم بسته ی بند کمرت نیست که هست
آنچنان در دل تنگم زده ای خیمه ی انس
که کسی را نبود جز تو در او جای نشست
همه را کار شراب است و مرا کار خراب
همه را باده به دست است و مرا باد به دست
چون بدیدم که سر زلف کژت بشکستند
راستی را دل من نیز به غایت بشکست
کار یاقوت تو تا باده فروشی باشد
نتوان گفت به خواجو که مشو باده پرست