ورود-ثبت نام

مرغی که پر افشاند به گلزارِ خیالش

بیدل دهلوی- غزل شماره 1832

مرغی که پر افشاند به گلزارِ خیالش

پرواز سپردند به مقراضِ دو بالش

سرگشتگی ذرّه ز خورشید عیان است

ای غافل حالم! نظری‌ کن به جمالش

در غنچهٔ دل رنگِ بهارِ هوسی هست

ترسم که شکستن ندهد عرض کمالش

چون لاله به حسنی نرسد آینهٔ دل

تا داغِ خیالت نشود زینتِ خالش

زین گونه که هر لحظه جمال تو به رنگیست

آیینهٔ ما چند دهد عرضِ مثالش

هر ذرّه‌ که آید به نظر، برقِ رم ماست

عالم همه دشتی‌ست که ماییم غزالش

از الفت دل نیست نفس را سرِ پرواز

این موج حبابی‌ست ‌گره در پر و بالش

محمل صفت اظهار قماشی که تو داری

خوابی‌ست که تعبیر نمایی به خیالش

هر چند برون جستن از این باغ محالست

دامن به هوا می‌شکند سعی نهالش

از عاجزی بیدل بیچاره چه پرسی

نقش قدمت بس بوَد آیینهٔ حالش

 

 

 

نویسندگان :

نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *