ایرج میرزا – قصیده شماره 10
انتقاد از حجاب
نقاب دارد و دل را به جلوه آب کند
نعوذباللّه اگر جلوه بی نقاب کند
فقیه شهر به رفع حجاب مایل نیست
چرا که هر چه کند حیله در حجاب کند
چو نیست ظاهرِ قرآن به وفق خواهش او
رود به باطن و تفسیر ناصواب کند
ازو دلیل نباید سوال کرد که گرگ
به هر دلیل که شد برّه را مجاب کند
کس این معما پرسید و من ندانستم
هر آنکه حل کند آن را به من ثواب کند
به غیرِ ملت ایران کدام جانور است
که جفت خود را نادیده انتخاب کند ؟
کجاست همت یک هیاتی ز پردگیان
که مَردوار ز رخ پرده را جواب کند
نقاب بر رخ زن سدّ باب معرفت است
کجاست دست حقیقت که فتح باب کند
بلی نقاب بُود کاین گروه مفتی را
به نصف مردم ما مالک الرِّقاب کند
به زهد گربه شبیه است زهد حضرت شیخ
نه بلکه گر به تشبّه به آن جناب کند
اگر ز آب کمی دست گربه تر گردد
بسی تکاند و بر خشکی اش شتاب کند
به احتیاط ز خود دست تر بگیرد دور
چو شیخ شهر ز آلایش اجتناب کند
کسی که غافل ازین جنس بود پندارد
که آب پنجه ی هر گربه را عذاب کند
ولی چو چشم حریصش فتد به ماهی حوض
ز سینه تا دُم خود را درون آب کند
ز من مترس که خانم تو را خطاب کنم
ازو بترس که همشیره ات خطاب کند
به حیرتم ز که اسرار هیپنوتیسم آموخت
فقیه شهر که بیدار را به خواب کند
زنان مکه همه بی نقاب می گردند
بگو بتازد و آن خانه را خراب کند
به دست کس نرسد قرص ماه در دل آب
اگر چه طالب آن جهد بی حساب کند
تو نیز پرده ی عصمت بپوش و رح بفروز
بهل که شیخ دغا عوعو کلاب کند
به اعتدال ازین پرده مان رهایی نیست
مگر مساعدتی دست انقلاب کند
ز هم بدرّد این ابرهای تیره ی شب
وِثاق و کوچه پر از ماه و آفتاب کند