اقبال لاهوری
زبور عجم
شماره 19
بر عقل فلک پیما ترکانه شبیخون به
یک ذره ی درد دل از علم فلاطون به
دی مغبچه ای با من اسرار محبت گفت
اشکی که فرو خوردی از باده ی گلگون به
آن فقر که بی تیغی صد کشور دل گیرد
از شوکت دارا به از فر فریدون به
در دیر مغان آیی مضمون بلند آور
در خانقه صوفی افسانه و افسون به
در جوی روان ما بی منت طوفانی
یک موج اگر خیزد آن موج ز جیحون به
سیلی که تو آوردی در شهر نمی گنجد
این خانه براندازی در خلوت هامون به
اقبال غزل خوان را کافر نتوان گفتن
سودا به دماغش زد از مدرسه بیرون به