اقبال لاهوری
جاوید نامه
شماره 57
پیغام سلطان شهید به رود کاویری
حقیقت حیات و مرگ و شهادت
رود کاویری یکی نرمک خرام
خسته ای شاید که از سیر دوام
در کهستان عمرها نالیده ای
راه خود را با مژه کاویده ای
ای مرا خوشتر ز جیحون و فرات
ای دکن را آب تو آب حیات
آه شهری کو در آغوش تو بود
حسن نوشین جلوه از نوش تو بود
کهنه گردیدی شباب تو همان
پیچ و تاب و رنگ و آب تو همان
موج تو جز دانه ی گوهر نزاد
طره ی تو تا ابد شوریده باد
ای تو را سازی که سوز زندگی است
هیچ می دانی که این پیغام کیست
آنکه می کردی طواف سطوتش
بوده ای آیینه دار دولتش
آنکه صحراها ز تدبیرش بهشت
آنکه نقش خود به خون خود نوشت
آنکه خاکش مرجع صد آرزوست
اضطراب موج تو از خون اوست
آنکه گفتارش همه کردار بود
مشرق اندر خواب و او بیدار بود
ای من و تو موجی از رود حیات
هر نفس دیگر شود این کائنات
زندگانی انقلاب هر دمی است
زانکه او اندر سراغ عالمی است
تار و پود هر وجود از رفت و بود
این همه ذوق نمود از رفت و بود
جاده ها چون رهروان اندر سفر
هر کجا پنهان سفر پیدا حضر
کاروان و ناقه و دشت و نخیل
هر چه بینی نالد از درد رحیل
در چمن گل میهمان یک نفس
رنگ و آبش امتحان یک نفس
موسم گل ماتم و هم نای و نوش
غنچه در آغوش و نعش گل به دوش
لاله را گفتم یکی دیگر بسوز
گفت راز ما نمی دانی هنوز
از خس و خاشاک تعمیر وجود
غیر حسرت چیست پاداش نمود؟
در سرای هست و بود آیی میا
از عدم سوی وجود آیی میا
ور بیایی چون شرار از خود مرو
در تلاش خرمنی آواره شو
تاب و تب داری اگر مانند مهر
پا بنه در وسعت آباد سپهر
کوه و مرغ و گلشن و صحرا به سوز
ماهیان را در ته دریا به سوز
سینه ای داری اگر در خورد تیر
در جهان شاهین بزی شاهین بمیر
زانکه در عرض حیات آمد ثبات
از خدا کم خواستم طول حیات
زندگی را چیست رسم و دین و کیش
یک دم شیری به از صد سال میش
زندگی محکم ز تسلیم و رضاست
موت نیرنج و طلسم و سیمیاست
بنده ی حق ضیغم و آهوست مرگ
یک مقام از صد مقام اوست مرگ
می فتد بر مرگ آن مرد تمام
مثل شاهینی که افتد بر حمام
هر زمان میرد غلام از بیم مرگ
زندگی او را حرام از بیم مرگ
بنده ی آزاد را شأنی دگر
مرگ او را می دهد جانی دگر
او خود اندیش است مرگ اندیش نیست
مرگ آزادان ز آنی بیش نیست
بگذر از مرگی که سازد با لحد
زانکه این مرگ است مرگ دام و دد
مرد مومن خواهد از یزدان پاک
آن دگر مرگی که برگیرد ز خاک
آن دگر مرگ انتهای راه شوق
آخرین تکبیر در جنگاه شوق
گر چه هر مرگ است بر مومن شکر
مرگ پور مرتضی چیزی دگر
جنگ شاهان جهان غارتگری است
جنگ مومن سنت پیغمبری است
جنگ مومن چیست؟ هجرت سوی دوست
ترک عالم، اختیار کوی دوست
آنکه حرف شوق با اقوام گفت
جنگ را رهبانی اسلام گفت
کس نداند جز شهید این نکته را
کو به خون خود خرید این نکته را