اقبال لاهوری
پس چه باید کرد ای اقوام شرق
شماره 24
بر مزار حضرت احمد شاه باباعلیه الرحمه موسس ملت افغانیه
تربت آن خسرو روشن ضمیر
از ضمیرش ملتی صورت پذیر
گنبد او را حرم داند سپهر
با فروغ از طوف او سیمای مهر
مثل فاتح آن امیر صف شکن (1)
سکه ای زد هم به اقلیم سخن
ملتی را داد ذوق جستجو
قدسیان تسبیح خوان بر خاک او
از دل و دست گهر ریزی که داشت
سلطنت ها برد و بی پروا گذاشت
نکته سنج و عارف و شمشیر زن
روح پاکش با من آمد در سخن
گفت می دانم مقام تو کجاست
نغمه ی تو خاکیان را کیمیاست
خشت و سنگ از فیض تو دارای دل
روشن از گفتار تو سینای دل
پیش ما ای آشنای کوی دوست
یک نفس بنشین که داری بوی دوست
ای خوش آن کو از خودی آیینه ساخت
وندر آن آیینه عالم را شناخت
پیر گردید این زمین و این سپهر
ماه کور از کور چشمی های مهر
گرمی هنگامه ای می بایدش
تا نخستین رنگ و بو باز آیدش
بنده ی مومن سرافیلی کند
بانگ او هر کهنه را برهم زند
ای تو را حق داد جان ناشکیب
تو ز سر ملک و دین داری نصیب
فاش گو با پور نادر فاش گوی
باطن خود را به ظاهر فاش گوی
واژگان دشوار : 1- منظور از فاتح، سلطان محمد فاتح است که قسطنطنیه را فتح کرد.