شعر نخست:
یک روز می رسد
که دیگر جایی نیست
تا از خودت به آن فرار کنی
چمدانت را باز میکنی
کنار یکی از همین دیوارها
اتراق میکنی
کنار یکی از همین رنج های کهنه
یکی از همین زخم های قدیمی
مینشینی و
پایت را در رودخانهای میکنی
که سالهاست از تو گذشته،
رودخانه ی بی خانه ای
که دیگر هرگز رود نمی شود
و رودی که هرگز دیگر تکرار .
شعر دوم:
من برای جنگیدن با تو
هیچ انگیزهای ندارم
تازه یادم میافتد
چای تعارفت کنم !
شعر سوم:
تکرار شد
تکرار شد
آنقدر تکرار شد
که یادمان رفت
نفس اولی هم
بوده است
سرفه های پر خلط و
خس خس سینه
و ذات الریه
انگار زندگی
همیشه در نفس های آخر است
واژگان کلیدی: اشعار هنگامه هویدا،نمونه شعر هنگامه هویدا،شاعر هنگامه هویدا،شعرهای هنگامه هویدا،یک شعر از هنگامه هویدا،شعری از هنگامه هویدا،شعر نو هنگامه هویدا،شعرهای کوتاه هنگامه هویدا.
ممنون از اشعار زیباتون.
There will be a day,
That won’t be a way,
To leave all behind and run away,
Opening your bag finding nothing but old grieves,
With an old grief by the wall and a stream, you choose to stay
With your feet in the stream erratically sway,
Viewing your life and years thrown away,
Like the stream which will never be a seaway,
That day is not too far away.
گو اینکه ترجمه انگلیسی این شعر حق مطلب را ادا نمیکند ولی بامید حق آنرا بعنوان قدردانی یک خواننده بپذیرید
Recurrences,
Recurrences.
It recurs so often, we forget with Mucus-filled coughs,
wheezing chest, and pneumonia.
That there was ever a first breath
As if life Is always in last breath.
هنگامه هویدا
They slayed you
And buried us alive with you
we are the nameless corps of lost graves
baring our departed remains and figure of saves
Whom with every soul becoming ceased
we mourn the agony of being deceased