شعر نخست:
آن پری روی از درم روزی فراز آید؟نیاید
من همی خواهم که عمر رفته باز آید؟نیاید
پیش از آن کایام در پیچد به هم طومار عمرم
نامه ای از کوی یار دلنواز آید؟نیاید
بر سر من سایه ی آن آفتاب افتد؟نیفتد
در کوی من دامن آن سروناز آید؟نیاید
هیچ از سودای آن گیسو نیاید بوی سودی
بوی سودی،هیچ از امید دراز آید؟نیاید
طفل اشکم گفت بر رخ،راز عشقم را به مردم
طفل هرگز در شمار اهل راز آید؟نیاید
تا نبیند آه من،بر من دلش سوزد؟نسوزد
سنگ تا آتش نبیند،در گداز آید؟نیاید
عقل آن نیرو ندارد کو به گرد عشق پوید
صعوه هرگز در مصاف شاهباز آید؟نیاید
این همه سازم به ناسازی دور چرخ و آخر
اختر ناساز من،با من به ساز آید؟نیاید
عاشق شوریده را در دل نگنجد غیر جانان
در دل محمود،جز یاد ایاز آید؟نیاید
از هوای خطه ی ری،وز نهاد مردم وی
بویی از شیراز علیین طراز آید؟نیاید
شعر دوم:
هرچه کنی بکن،مکن ترک من ای نگار من
هر چه بری ببر،مبر سنگدلی به کار من
هر چه هلی بهل،مهل پرده به روی چون قمر
هر چه دری بدر،مدر پرده اعتبار من
هر چه کشی بکش،مکش باده به بزم مدعی
هر چه خوری بخور،مخور خون من ای نگار من
هر چه دهی بده،مده زلف به باد ای صنم
هر چه نهی بنه،منه پای به رهگــــذار من
هر چه کشی بکش،مکش صید حرم که نیست خوش
هر چه شوی بشو،مشو تشنه به خون زار من
هر چه بری ببر،مبر رشته الفت مـرا
هر چه کنی بکن،مکن خانه اختیار من
هر چه خری بخر،مخر عشوه ی حاسد مرا
هر چه تنی بتن،متن با تن خاکسار من
هر چه روی برو،مرو راه خلاف دوستی
هر چه زنی بزن،مزن طعنه به روزگار من
شعر سوم:
می کند حسن تو هر لحظه تقاضای دگر
هر زمان شور دگر دارد و غوغای دگر
برسر صفحه ی دل منشی دیوان ازل
ننوشته است جز ابروی تو طغرای دگر
دوستان مستم و افتاده ز پا،رفته ز دست
مست را دست بگیرید به مینای دگر
من از آن روز چشم خوش ساقی دیدم
هوس جام دگرکردم و مینای دگر
دل گهی طالب وصل است و گهی مایل هجر
دارد این شیفته هر لحظه تمنای دگر
ای خوش آن شب که سر زلف تو در دست آرم
تا بدو شرح دهم قصه ی شب های دگر
در دوصد قرن دگر،می نبود چون من و تو
شاهد دیگر و شوریده ی شیدای دگر
شعر چهارم:
روی بنمایی و دل از من شوریده ربایی
تو چه شوخی که دل از مردم بی دیده ربایی
حسن گویند که چون دیده شود دل برباید
تو بدین حسن دل از دیده ونادیده ربایی
خاطر خلق بدین روی پریوار ستانی
طاقت جمع بدین موی پریشیده ربایی
آن که او را نتوان دل به دو صد شیوه ربودن
تو بدین روی خوش وخوی پسندیده ربایی
با چنین لعل لبان پیش درخت گل سوری
گر بخندی تو دل از غنچه ی خندیده ربایی
دیگر از چهره ی تابان تو در دست دل من
نیست تابی که بدین گیسوی تابیده ربایی
تو که خود فاش توانی دل یک شهر ربودن
دل شوریده روا نیست که دزدیده ربایی
شعر پنجم:
از بس که غم به سینه ی من بسته راه را
دیگر مجال آمد و شد نیست آه را
دانم چو دیده دید دل از کف رود ولی
نتوان نگاه داشت ز خوبان نگاه را
زین بیشتر به ریختن خون مردمان
فرصت مباد مردم چشم سیاه را
ما را مخوان به کعبه که در کیش اهل دل
معنی یکی است میکده و خانقاه را
هر شب ز عشق روی تو ای آفتاب روی
از دود آه تیره کنم روی ماه را
بگشای گوش هوش که در خلوت صبوح
خوش لذتی است زمزمه صبحگاه را
بر دعوی لب تو سخن حجتی است نغز
ورنه بر آن دلیل نماندی گواه را
روی تو و لبان تو را هر که دید گفت
صنع خدای بنگر و لطف اله را
تو مست خواب راحتی ای پادشاه حسن
می نشنوی خروش دل دادخواه را
نازم به عشق دوست که درویش دوست کرد
در جامه جلال جهان پادشاه را
شه ناصر آفتاب ملوک آسمان جود
که افراشت سر به اوج فلک بارگاه را
شوریده را بخواند و به دولت مزید کرد
دولت مزید باد شه جم کلاه را
شعر ششم :
هر کسی لایق آن نیست که عاشق باشد
یعنی این مایه کسی راست که لایق باشد
نه هر آنکس که دم از یار زند مرد وفاست
بلکه آن کشته عذراست که وامق باشد
هر کسی محتمل کوه غم شیرین نیست
همچو فرهاد مگر عاشق صادق باشد
به قیامت همه در بند گنه خلق و مرا
همچنان دیده به دیدار تو شایق باشد
سالها باید کز دور خلایق گذرد
تا نگاری چو تو محبوب خلایق باشد
هر کسی سرو و شقایق به چمن جوید و من
سرو قدی که رخش رشک شقایق باشد
طعنه خلق و جفای فلک و جور رقیب
جمله هیچند اگر یار موافق باشد
من نه آنم که دل از یار موافق بکنم
گر جهانیم پر از خصم منافق باشد
هر چه سختی و تطاول که ز جور فلک است
همه سهل است اگر ترک علایق باشد
شو چو شوریده اعمی و دم از مردان زن
تا دلت مخزن اسرار حقایق باشد
واژگان کلیدی: حاج محمدتقی شیرازی متخلص به شوریده شیرازی،شوریده شیرازی ملقب به فصیح الملک،اشعار شوریده شیرازی،نمونه شعر شوریده شیرازی،شاعر شوریده شیرازی،شعرهای شوریده شیرازی،شعری از شوریده شیرازی،یک شعر از شوریده شیرازی،غزل شوریده شیرازی،غزلیات شوریده شیرازی،غزل های شوریده شیرازی،غزلی از شوریده شیرازی،گزیده گزینه و گلچین اشعار و سروده های شوریده شیرازی،اثری از آثار شوریده شیرازی،اشعاری از دیوان شوریده شیرازی.