شعر نخست : کنار دریاچه بر پهنای سطحِ صاف و ماهوی برف دو نفر می روند و آیا به یاد می آوری که چه هنگام آخرین بار بر کنارهی دریا قدم زدیم؟ نه! که این آذرماه سرد مرده ست آه که برگ ها، شبیه گوشهای الاغ بر درخت ها آویزانند …
توضیحات بیشتر »اشعار توماس هاردی
شعر نخست : ایستاده بودیم كنار استخری در آن روز زمستانی و خورشید سفید بود انگار خدا ملامتش كرده باشد برگی چند ریخته بر خاك گرسنه خاكستری سقوط كرده از درخت زبان گنجشک نگاهم می كردی و چشمانت سرگردان بر رازهای فاش گشته ی ملال آورِ سالها پیش و …
توضیحات بیشتر »شعری از تادئوش روژه ویچ
در صندلی راحتی نشسته بودم کتاب را کنار گذاشتم و ناگهان صدای تپش قلبم را شنیدم آنقدر ناگهانی بود که انگار بیگانهای به درونم آمده باشد و با مشتی گره کرده به شدت بکوبد موجودی ناآشنا در من محبوس شده بود ناخوشایند این بود که مدام آنجا میکوبید بیارتباطی با …
توضیحات بیشتر »اشعار تد هیوز
شعر نخست : دو افسانه یک سیاهی بی چشم بود سیاهی در زبان جاری ست سیاهی خود قلب بود جگر آدمی سیاه بود و شش ها سیاه اند که در نور چیزی را به درون نمی کشد سیاهی اندرونی کوره است سیاهی همان ماهیچه است قحطی زده که …
توضیحات بیشتر »شعری از هنریک ایبسن
رو به آسمانهایی که تابناکتر بودند دماغه کشتیها را به پیش برد در آستان خدایانی که سبکبارتر بودند سوگند خورد . کوهستانهای برفافشان در اعماق غرق شدند چشمههای درخشان برایش لالایی خواندند . او سوزاند کشتیهایش را روان شد دود سیال بهسوی سهپایههای آبی ابرها به سوی پلی به …
توضیحات بیشتر »شعری از ژوزه میگل سیلوا
بیکارها بنا به تعریف، هیچ چهرهای ندارند. باید که مایهی شرمساری باشد چهرهای نداشتن. شاید برای همین باشد که خود را ز ما پنهان میکنند آنها پنهان میشوند در خیابانها، بر نیمکتهای پارکها در ایستگاههای اتوبوسها پنهان میشوند در نان تو در کیف پول تو در اشعاری بد نوشته یا …
توضیحات بیشتر »شعری از سرگی یسنین
زندهای مادر ؟ زندهای هنوز؟سلام بانوی پیرسالسلام!من نیز زندهامای کاش جاری باشندهماره بر کلبهی کوچکتپرتوان ناگفتنی آن غروب .برایم نوشتهاندچه بسیارزیر همان بارانی کهنهاتبر سر راه ایستادهایچشمانتظار من .برایم نوشتهاندچونان همیشهدر شبهای تاریکتنها یک تصویر پیش رویت هویدا میشودانگار به نزاعی در میخانهایخنجری فنلاندی به زیر قلبم فروکردهاندمهم نیستنازنینمآرام باشاین …
توضیحات بیشتر »اشعار چزاره پاوزه
شعر نخست : نسیم سبک سپیده دم نفس میکشد با دهانت در انتهای خیابانهای خلوت . پرتوی خاکستری چشمانت قطرات شیرین سپیده دم است بر تپههای تاریک . قدمها و نفس تو همچون باد صبحدم فرا میگیرد خانهها را شهر مرتعش میشود سنگها دم برمیآورند زندگی هستی تو یک …
توضیحات بیشتر »اشعار دنیس لورتوف
شعر نخست : چه کسی باور می کرد اگر می گفتم : آنان مرا بردند و از فرق سر تا فاق دونیمه ام کردند اما همچنان زنده ام و گام بر می دارم و از هرآنچه که در پیرامون من است از خورشید و موهبتهای دنیا خشنودم . صداقت …
توضیحات بیشتر »اشعار میگل د اونامونو
شعر نخست : آه رویاها غروب کرده ذوب شده در بامدادی زود . آه ای جهان ها ای تکه پاره هایتان در عمق تاریکترین لایه های روح . آه ای دریاها شمایی که پنهانید در کف برکه ای . آه ای آسمانها ای پوشیده از ستارگان در کاسه ی …
توضیحات بیشتر »اشعار هرمان د کونیک
شعر نخست : پیشترها فقط چشمهایت را دوست داشتم حالا چین و چروکهای کنارشان را هم مانند واژهای قدیمی که بیشتر از واژهای جدید همدردی میکند . پیشترها فقط شتاب بود برای داشتن آنچه داشتی، هربار دوباره پیشترها فقط حالا بود، حالا پیشترها هم هست چیزهای بیشتری برای دوست …
توضیحات بیشتر »اشعار خوزه آنخل والنته
شعر نخست : هر جا که بودی من آنجا بوده ام در تمامی مکان هایی که هنوز شاید باشی یا قسمتی از تو یا از نگاهت به زوال می رسد . آیا این حجم خالی تحلیل رونده از تو ناگهان فضایی به وجود می آورد از نبودنت ؟ …
توضیحات بیشتر »