دلدار مقیم دل ما شد چه بجا شد

بیدل دهلوی- غزل شماره 1262

 

دلدار مقیم دل ما شد چه بجا شد

جایش به همین آینه واشد چه بجا شد

اسرار دهانش به جنون زد ز تبسّم

آن ‌پیرهنِ وهم‌ قبا شد چه بجا شد

گردِ نفسی چند که در سینه شکستیم

تعمیرِ دلِ یأسْ بنا شد چه بجا شد

آن ناله‌ که صد صور قیامت به نفس داشت

پیش نگهت سرمه‌نوا شد چه بجا شد

چون سرو، علم ‌کرد مرا بی‌بری من

دست تهی انگشت‌نما شد چه بجا شد

احسان و کرم گرچه ندارد غم تمییز

آن لطف‌ که در کار گدا شد چه بجا شد

دل قطرۀ اشکی شد و غلتید به پایت

این خون شده همچشم حنا شد چه بجا شد

از کسب صفا شد به دلم‌ کشف معانی

آیینه‌ام اندیشه‌نما شد چه بجا شد

زلفش‌ که به خورشید فشاندی سر دامان

از سرکشی خویش دوتا شد چه بجا شد

با روی تو گل لاف طراوت زد از آنرو

پامال ره باد صبا شد چه بجا شد

در ساده‌دلی عرض تمنّای تو دادیم

بی‌مطلبی اندیشه ‌نما شد چه بجا شد

عمری به هوا شبنم ما هرزه‌دوی ‌کرد

آخر ز حیا آبله‌پا شد چه بجا شد

آن چشم‌ که بستیم ز نظّارۀ امکان

امروز به دیدار تو واشد چه بجا شد

دل می‌تپد امروز به امّید وصالت

در خانهٔ آیینه هوا شد چه بجا شد

در گردِ سحر جوهرِ پرواز هوا بود

بیدل‌ نفس آیینهٔ ما شد چه بجا شد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest


0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها