نعیم فراشری – تخیلات – شماره 4
شکوفه
مدتی، کین مهر بالای منیر
وین زمین و ماه هم بودند اثیر
وان زمان، که شمس و ماه و این زمین
دود بودند و تنی شد آتشین
شد زمین و مه جدا از آفتاب
دور شد مه هم ز پهلوی تراب
هر یکی زیشان {چو} گشت اندر فضا
اختری پر تاب و پر نور و ضیا
شد نمایان بعد از آن این خاکسار
آب و برگ و جانورها بی شمار
ای شکوفه! تو کجا بودی نهان
تا بدان دور و بدان کار زمان