نعیم فراشری – تخیلات شماره ۲۳
بر تربت خواهر
نزد گورت باز میآیم کنون
با دل بیمار و بیزار و زبون
از تو اینجا مینيابم یادگار
ای دریغا! جز بدین خاک مزار
لیک از هجر و فراق هشت سال
میشمارم این زیارت را وصال
بعد ازان کز تو شدم مهجور و دور
گشته بودم دور نیز از خاک گور
میشناسی خواهرا، من کیستم؟
من تو را آخر برادر نیستم؟
چون که از هجرت دلم گشته است زار
آمدم بهر تسلی بر مزار
آه اگر لفظی ز تو بشنیدمی
مر تو را گر بار دیگر دیدمی
نیست آواه! رسم و راهی در جهان
در میان مردگان و زندگان
اندرونم آتش است از اشتیاق
از غم و اندوه و اکدار فراق
پرّ جان از مرگ خواهم تا پرم
تا بیايم نزد تو ای خواهرم
تا بیابم مر تو را اندر سما
در میان نور، نزدیک خدا