نعیم فراشری – تخیلات شماره 21
دیگر
این دل زار و ضریرم بختیار
با جمال و جلوه ی تو بود پار
پیش چشمم شد جهان اکنون سیاه
شد دلم پر شیون و اندوه و آه
مادرت گریان و بیدرمان شده
مر دلش ویران شده سوزان شده
خاک تیره گشت، آواه! مادرت
جز کفن دیگر نباشد خواهرت
تا تو گشتی دور و غایب از میان
بر دل ما ماند حزنی جاودان
چون تو ای کام دل ما، مرده ای
کام و آرام دل ما برده ای
بانگ تو چون نشنویم اندر سرا
ما کجا و کام جان و دل کجا
شاد و خندان در بهاران یاسمین
تو همیشه حسرتا! زیر زمین
من نخواهم دید دیگر روی تو
قد تو و زلف عنبر بوی تو
تا قیامت گشتهایم از تو جدا
حسرتا، وا حسرتا، وا حسرتا