نعیم فراشری – تخیلات شماره 17
وطن
ای وطن! همواره ما را دلبری
مادری و خواهری و دادری
برترینی از همه سوی زمین
بهترینی از همه روی زمین
مادرم همواره رویت دیده است
عاقبت خاکت تنش پوشیده است
هر شکوفه ت چشم او بشمرده است
در بر تو زاده است و مرده است
جمله ی اجداد ما را دیده ای
استخوانِشان همه تو چیده ای
با تو، ای خاک مقدس زیسته اند
پیش تو همه خنده هم بگریسته اند
مادرم مرده است، و تویی مادرم
مادر بی مرگ و نیکو پیکرم
گرچه اولادت بخوری ای تراب
کم نباشد لیک چیزی از حساب
این وطن را ایزدا! آباد کن
جمله خلقش بر مراد و شاد کن
دشمنش بادا همیشه خاکسار
صاحبش همواره بادا کامکار
خرم و آباد بادا حال او
پر سعادت باد استقبال او