نعیم فراشری – تخیلات شماره ۱۰
زمستان
این جهان آیا چرا ویران شده است؟
جمله عالم کلبه ی احزان شده است!
نوبهار اکنون کجا رفت از زمین؟
از چه آفت کشت گیتی همچنین؟
بلبلان و گلشن و لحن و سرود
آسمان و نورش و رنگ کبود
جمله گشته ناپدید و بینشان
گویی دیگر گشته است اکنون جهان
مرده است اکنون تو گویی باغ و راغ
نوحهگر بر میتش گشته است زاغ
چیست این دود سیه اندر هوا؟
خود کجا رفته است خورشید و سما؟
یوسف زرین رسن در چاه شد
زان سبب جَو و هوا پر آه شد
سوخته گویی سرای مهر و ماه
ز آتشش مانده است این دود سیاه
جمله عالم همچو مرده سرد گشت
یک کفن بینم همی بر کوه و دشت
مور و مرغان را چه شد کاندر میان
مینبینم هرگز از ایشان نشان
ناپدید و تار گشته کائنات
باد صرصر میوزد از شش جهات
پر ز دود آه و کین گشته سپهر
خشمناک و پر غضب گشته است دهر
گشته دنیا همچو موی پیرزن
از سپهر کجرو پیمان شکن
آسمان گشته است غایب از میان
زان نمی بینم ز الطافش نشان
بر درختان مینبینم برگ و بار
نه شکوفه، نه کبوتر، نه هزار
مرغ و موران مانده بیساز و غذا
عاجزان دلتنگ و بیتاب و نوا
آن که بر کانون همی بینم سیاه
دود آتش نیست آن آه است آه
نوبهارا، ای شه جود و کرم
ای سروش پر ز انعام و همم
باز بر ما بگذر ای لطف کریم
باز دوزخ را به دستت کن نعیم
روی دنیا را سراسر کن چمن
تا شود هر سو پر از ورد و سمن
تابود آن کلبه ی زن مشگبوی
تا نریزد بر در کس آبروی
تا بخسبند عاجزان بر سبزه زار
زیر طاق آسمان آزاد وار