ورود-ثبت نام

شب لطیف و ماه تابان دلبر است

نعیم فراشری – تخیلات – شماره ۱

آسمان

 

شب لطیف و ماه تابان دلبر است

باد مشکین و زمین پر زیور است

مرغ هوشم می پرد اندر سما

در فضای نور پاش جانفزا

گه شود همراه و یار اختران

گه رود تا آشیان کهکشان

هر چه بیند دلکش و پرتو نماست

لمعه ی برق تجلی خداست

پرتوی بی ابتدا و انتها

قدرت و تصویر و معنای خدا

چیست این، این کائنات بی‌حساب

این نظام و این کتاب مستطاب

این فضای آب رنگ بی‌کنار

پرتو اندازان بی‌عد و شمار؟

این همه زرین لقا سیمین بران

نور پاش و چاپک و رقص آوران؟

این طبیعت؛ این یم آب حیات؟

این حکم، این رازها؛ این معجزات؟

این چه اجرامند پر تاب و شرر؟

این چه اکوانند پر از نور و فر؟

مي‌زند آهسته پرّش کهکشان

همچو لک لک بچه‌ای در آشیان

تا شود زو عالمی نو سرنما

تا پرد با دیگران اندر فضا

میرود دم دار مانند سنان

رقص و دوران می‌کند در آسمان

شمع اندر دست و می پوید مدام

خانه بر دوش است و بی‌جا و مقام

می‌رود از درگهی بر درگهی

در میان آسمانان گمرهی

از کجا آید بدین رفتار و ناز

با چنین تاب و چنین زلف دراز؟

می‌نیابد راه او چشم بشر

زان که کوتاه است مردم را بصر

می‌نهد پا بر اثیر و می‌دود

در فلک بهر سیاحت می‌رود

دلستانی، ای همایون آسمان!

جانفروزی، ای فضای بیکران!

سرحد و پایان ندارد این فضا

پر ز اجرام است و پر تاب و ضیا

کی تواند گفت راز آسمان

این زبان و این دهان مردمان!

ای سپهر نور ریز حقه باز

کار تو و حال تو راز است راز

حکمتت بی حد و پایان و کنار

اخترانت بی‌حساب و بی شمار

چیست این قانون قدرت اشتمال؟

تاب و فیض و لطف رب ذوالجلال

گر چه چیزی نیست سالم از خلل

غیر ذات لایزال و لم یزل

لیک نبود چیزکی محو تباه

جمله موجودند اندر بارگاه

زو بیاید باز می‌گردد بدو

کل شی هالک الا وجهه

اختران هم با چنین قدر اجل

در پی ایشان {که} می‌تازد اجل!

تا کند هر پیر را از نوجوان

مرگ را ایزد نشاند اندر میان

گر حقیقت خواهی ای مرد خدای

این طبیعت را همیشه آزمای

عارفانه یک نظر کن در سما

تا بیابی بارگاه کبریا

لیک ای کرم زمین خاموش شو

تا به راز آسمان هرگز مرو

در جهان بر قطره ی آبی نگر

تا در آن بینی هزاران جانور

حکمت یزدان به هر جا ظاهر است

قدرتش بر هر چه بینم باهر است

پیش این اسرار و انوار و حکم

دم مزن هین از وجود و از عدم

نزد تو ای بحر ژرف بی‌کنار

شرمسارم، شرمسارم، شرمسار

این حبوب بی شمار گوهرین

عالمی‌ از ملک رب‌العالمین

بلبلا، خاموش باش و دم مزن

نزد گل بنشین و پر بر هم مزن

تا کند هوشم سفر سوی سما

تا شود در عشق راز او فنا

تا بخوانم ثم وجه الله را

تا بیابد چشمم آن درگاه را

خود ندانم بعد ازین من چیستم

بعد ازین من نیستم من نیستم

 

نویسندگان :

نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *