دانی چه گفتهاند بنی عوف در عرب
نسل بریده به که موالید بیادب
***
خیری که برآیدت به توفیق از دست
در حق کسی کن که در او خیری هست
***
گر سفله به مال و جاه از آزاده به است
سگ نیز به صید از آدمیزاده به است
***
می میرم و همچنان نظر بر چپ و راست
تا آن که نظر در او توان کرد کجاست
***
کس نیست که مهر تو در او شاید بست
پس پیش تو ناچار کمر باید بست
***
دولت جاوید به طاعت در است
سود مسافر به بضاعت در است
***
گوینده را چه غم که نصیحت قبول نیست
گر نامه رد کنند گناه رسول نیست
***
رفتن چو ضرورت است و منزل بگذاشت
من خود ننهم دلی که بر باید داشت
***
هر که گوید کلاغ چون باز است
نشنوندش که دیدهها باز است
***
گر راه نمایی همه عالم راه است
ور دست نگیری هه عالم چاه است
***
خواهی که به طبعت همه کس دارد دوست
با هر که در اوفتی چنان باش که اوست
***
اگر بوّاب و سرهنگان هم از درگه برانندت
از آن بهتر که در پهلوی مجهولی نشانندت
***
این بار نه بانگ چنگ و نای و دهل است
کاین بار شکار شیر و جنگ مغول است
***
از روی نکو صبر نمی شاید کرد
لیکن نه به اختیار می باید کرد
***
از مایه ی بیسود نیاساید مرد
مار از دم خویش چند بتواند خورد
***
گمان مبر که جهان اعتماد را شاید
که بیعدم نبود هر چه در وجود آید
***
بیچاره که در میان دریا افتاد
مسکین چه کند که دست و پایی نزند
***
توان نان خورد اگر دندان نباشد
مصیبت آن بود که نان نباشد
***
چه کند مالک مختار که فرمان ندهد
چه کند بنده که سر بر خط فرمان ننهد
***
وقتی دل دوستان به جنگ آزارند
چندان که نه جای آشتی بگذارند
***
گفتم که برآید آبی از چاه امید
افسوس که دلو نیز در چاه افتاد
***
دروغی که حالی دلت خوش کند
به از راستی کت مشوش کند
***
غریب شهر کسان تا نبوده باشد مرد
از او درست نیاید غم غریبان خورد
***
سلطان که به منزل گدایان آید
گر بر سر بوریا نشیند شاید
***
در طالع من نیست که نزدیک تو باشم
میگویمت از دور دعا گر برسانند
***
نیافرید خدایت به خلق حاجتمند
به شکر نعمت حق در به روی خلق مبند
***
گر ز هفت آسمان گزند آید
راست بر عضو مستمند آید
***
در گرگ نگه مکن که بزغاله برد
یک روز ببینی که پلنگش بدرد
***
بشنو که من نصیحت پیران شنیدهام
پیش از تو خلق بوده و بعد از تو بودهاند
***
مرغ جایی رود که چینه بود
نه به جایی رود که چی نبود
***
خورشید که بر جامه ی درویش افتد
از بخت نگونش ابر در پیش افتد
***
تواضع گر چه محبوب است و فضل بیکران دارد
نباید کرد بیش از حد که هیبت را زیان دارد
***
نه هر بیرون که بپسندی درونش همچنان باشد
بسا حلوای صابونی که زهرش در میان باشد
***
سگ هم از کوچکی پلید بود
اصل ناپاک از او پدید بود
***
شادمانی مکن که دشمن مرد
تو هم از مرگ جان نخواهی برد
***
گر هیمه عود گردد و گر سنگ دُر شود
مشنو که چشم آدمی تنگ پر شود
***
هر که دندان به خویشتن بنهاد
خیر دیگر به کس نخواهد داد
***
بخت در اول فطرت چو نباشد مسعود
مقبل آن نیست که در حال بمیرد مولود
***
ناامید از در رحمت به کجا شاید رفت
یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار
***
سفله را قوت مده چندانکه مستولی شود
گرگ را چندان که دندان تیزتر ، خونریزتر
***
نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار
امیر خفته و مردم ز ظلم او بیدار
***
بزرگی نماند بر آن پایدار
که مردم به چشمش نمایند خوار
***
چه داند خوابناک مست مخمور
که شب را چون به روز آورد رنجور
***
دو عاشق را به هم بهتر بود روز
دو هیزم را به هم خوشتر بود سوز
***
به شکر آنکه تو در خانهای و اهلت پیش
نظر دریغ مدار از مسافر درویش
***
جایی نرسد کس به توانایی خویش
الّا تو چراغ رحمتش داری پیش
***
زندهدل از مرده نصیحت نیوش
مردهدل از زنده نگیرد به گوش
***
یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش
ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش
***
کوتهنظران را نبود جز غم خویش
صاحب نظران را غم بیگانه و خویش
***
به کین دشمنان باطل میندیش
که این حیف است ظاهر بر تن خویش
***
گر خود همه عالم بگشایی تو به تیغ
چه سود که باز میگذاری به دریغ
***
مکن عمر ضایع به افسوس و حیف
که فرصت عزیز است و الوقت سیف
***
با هر کسی به مذهب وی باید اتفاق
شرط است یا موافقت جمع یا فراق
***
بد نه نیک است بیخلاف ولیک
مرد خالی نباشد از بد و نیک
***
ای پیک نامه بر که خبر میبری به دوست
یا لیت اگر به جای تو من بودمی رسول
***
هر که آمد بر خدای قبول
نکند هیچش از خدا مشغول
***
گر بلندت کسی دهد دشنام
به که ساکن دهی جواب سلام
***
خفتی و به خفتنت پراکنده شدیم
برخاستی و به دیدنت زنده شدیم
***
دلت خوش باد و چشم از بخت روشن
به کام دوستان و رغم دشمن
***
از بهر دل یکی به دست آوردن
مطبوع نباشد دگری آزردن
***
به نیکی و بدی آوازه در بسیط جهان
سه کس برند رسول و غریب و بازرگان
***
الهی عاقبت محمود گردان
به حق صالحان و نیکمردان
***
هر که با من بدست و با تو نکو
دل منه بر وفای صحبت او
***
صاحبدل نیک سیرت علامه
گو کفش دریده باش و خلقان جامه
***
کرم به جای فروماندگان چو نتوانی
مروت است نه چندان که خود فرومانی
***
ز خیرت خیر پیش آید بکن چندان که بتوانی
مکافات بدی کردن نمیگویم تو خود دانی
***
اگر بریان کند بهرام گوری
نه چون پای ملخ باشد ز موری
***
نداند آنکه درآورد دوستان از پای
که بیخلاف بجنبند دشمنان از جای
***
این باد و بروت و نخوت اندر بینی
آن روز که از عمل بیفتی بینی
***
آن گوی که طاقت جوابش داری
گندم نبری به خانه چون جو کاری
***
مردی نه به قوت است و شمشیرزنی
آن است که جوری که توانی نکنی
***
به پارسایی و رندی و فسق و مستوری
چو اختیار به دست تو نیست معذوری
***
می شنیدم به حسن چون قمری
چون بدیدم از آن تو خوبتری
***
چو نفس آرام میگیرد چه در قصری چه در غاری
چو خواب آمد چه بر تختی چه در پایان دیواری
***
شمع کز حد به در بیفروزی
بیم باشد که خانمان سوزی
***
تو با این لطف دلبندی چرا با ما نپیوندی
نقاب از بهر آن باشد که روی زشت بربندی
***
نقاب از بهر آن باشد که بربندند روی زشت
تو زیبایی به نام ایزد چرا باید که بربندی
***
از دست کسی بستده هر روز عطایی
معذور بدارندش یک روز جفایی
***
ای گرگ نگفتمت که روزی
بیچاره شوی به دست یوزی
***
کدام قوت و مردانگی و برنایی
که خشمگیری و با نفس خویش برنآیی
***
خدا را در فراخی خوان و در عیش و تن آسانی
نه چون کارت به جان آید خدا از جان و دل خوانی
***
گهی کاندر بلا مانی خدا خوانی …
چو بازت عافیت بخشد سر از طاعت بگردانی
***
و رب غلام صائم بطنه خلا
و میزانه من سوء فعلته امتلا
***
علیک سلام الله ما لاح کوکب
و ما طلعت زهر النجوم و تغرب
***
و کل بالغ او بالغ السعی فی دمی
اذا کان فی حی الحبیب حبیب
***
دع الجواری فی الداماء ساخرة
انّ الرواکد تحتاج المقاذیفا
***
سلام علیکم اهل بیت کرامة
و مقصد محتاج و مأمن خائف
***
و لو انّ حبا بالملام یزول
لسمعت افکا یفتریه عذول
***
تبعته العیون حیث تمشی
و علی مثله من العین یخشی
***
تلتقی ارضا بأرض و بدیل عن بدیل
انما یثقلنی من فضلکم قید الجمیل
***
کتبت لیبقی الذکر امم بعدی
فیاذا الجلال اغفر لکاتبه السعدی