قصاب کاشانی – غزل شماره 47
خال رخسارش که دل در پیچ و تاب انداخته ست
صد چو من شوریده را در اضطراب انداخته ست
هندوی آتشپرستی کافر عاشقکشی
کرده عریان خویش را بر آفتاب انداخته ست
عارضش آورده از خط گردهای بر روی کار
از نو آشوبی به دلهای خراب انداخته ست
خال لب را کاتب تقدیر در تحریر صنع
نقطهای بر روی خط انتخاب انداخته ست
از لب و دندان او کردم سؤال آهسته گفت
عقد مروارید ساقی در شراب انداخته ست
نیست اصلا رحم در دل گلرخان دهر را
بیسبب قصاب خود را در عذاب انداخته ست