قصاب کاشانی – غزل شماره 40
از تو در خاطر هر ذره تمنایی هست
به هر آیینه ز حسن تو تماشایی هست
هر نسیمی ز تو مجنون بیابانگردیست
وز تو در دامن هر بادیه شیدایی هست
نیست شوق تو به اندازه ای هر حوصلهای
ور نه این باده نهان در همه مینایی هست
آن عزیزی تو که کونین به بیع غم توست
واله حسن تو هر گوشه زلیخایی هست
خضر این بادیه از ریگ روان بیشتر است
پیش رو گر هوست آبله پایی هست
خوش حسابی چو مکافات در این عالم نیست
نشوی غافل از امروز که فردایی هست
هیچ یاری به کم آزاری تنهایی نیست
دلنشینتر مگر از کنج قفس جایی هست
گرچه قصاب بود بیسر و سامان بسیار
کافرم کافر اگر هم چو تو رسوایی هست