قصاب کاشانی – غزل شماره 34
هر کجا عکس جمال یار میافتد در آب
گویی از گلشن گل بیخار میافتد در آب
باز میدارد ز رفتن بحر را حیرت مگر
سایه ی آن سرو خوشرفتار میافتد در آب
یک نگاهی کن که میگردد صدف را آب دل
عکس این بادام تا از بار میافتد در آب
جوش دریا ماهیان را سوخت از حسرت مگر
پرتویی زآن آتشین رخسار میافتد در آب
خوشه ی مرجان چو بید واژگون آشفته شد
سایه ی زلفش ز بس بسیار میافتد در آب
ابر تا بگذشت از دریای آن گلزار حسن
قطره چون گلگوشه ی دستار میافتد در آب
دید تا قصاب چشمش را دلش در خون نشست
شد چو طوفان، ناخدا ناچار میافتد در آب