بر رخ هر آرزو در بند تا محرم شوی

قصاب کاشانی – غزل شماره 313

بر رخ هر آرزو در بند تا محرم شوی

دیده پوش از سیر باغ خلد تا آدم شوی

می‌کند از ترک لذت موم جا در چشم داغ

دل ز وصل انگبین بردار تا مرهم شوی

زد حباب از خودنمایی خیمه از دریا برون

چون صدف پستی گزین تا با گهر همدم شوی

ز آرزوی مور نه بر دیده انگشت قبول

تا توانی چون سلیمان صاحب خاتم شوی

سربلندی بایدت، افتاده‌ای را دست گیر

مرده‌ای احیا نما تا عیسی مریم شوی

بندبند استخوانم همچو نی دارد فغان

خواهی‌ام کردن نوازش گر به من همدم شوی

کشته ی آن غمزه‌ام قصاب چون، خاک تو را

جام اگر سازند جا دارد که جام جم شوی

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها