قصاب کاشانی – غزل شماره 202
ای ز رخسار تو شب سوختن آموخته شمع
به تماشای تو چون شعله برافروخته شمع
زده بر گوشه ی دستار چو گل شب همه شب
جلوهای کز قد رعنای تو آموخته شمع
بهر عکس تو ز همچشمی آیینه به بزم
به قد خویشتن از موم قبا دوخته شمع
خویشتن را زده بر آتش و افتاده ز پا
پیش روی تو چو پروانه پر سوخته شمع
جان چه باشد که در این بزم نثارت نکند
هستی خود به تمنای تو افروخته شمع
چون به شاگردی ام اقرار نیارد قصاب
که در این بزم ز من سوختن آموخته شمع