به پاسبانی یک قطره آب گوهر خویش

قصاب کاشانی – غزل شماره 183

به پاسبانی یک قطره آب گوهر خویش

به هر دو دست نگهدار چون صدف سر خویش

خوش آن زمان که به قصد هوای کشور خویش

گهی برون ز شکاف قفس کنم سر خویش

نشد نشاط نصیبم چو صید دام شدم

مگر به وقت تپیدن به هم زنم پر خویش

گهی بداد ز دستم گهی بدرد از پا

چه‌ها نمی‌کشم از دست نفس کافر خویش

رود چو خامه سرش یک قلم به باد فنا

قدم هر آنکه گذارد برون ز مسطر خویش

عجب مبین که سر ما به آسمان ساید

از آنکه داغ تو را کرده‌ایم افسر خویش

تو قدر دل چه شناسی که در محیط، صدف

چه احتمال که داند بهای گوهر خویش

ز جور دهر به تنگ آمدم بسی قصاب

بریم درد دل خویش را به داور خویش

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها