قصاب کاشانی – غزل شماره 176
حجاب از رخ چو بردارد نگاهش
ز هر بیدل خبر دارد نگاهش
چو خار آشیان آن رشگ طاووس
مرا در زیر پر دارد نگاهش
چو تیر غمزه دائم در کمان هست
چپانداز دگر، دارد نگاهش
مرا چون شمع سوزان و گدازان
سر شب تا سحر دارد نگاهش
کس از تأثیر نازش نیست جانبر
خدنگ کارگر دارد نگاهش
مرا از دانه ی اشک اندر این باغ
چو نخل بارور دارد نگاهش
ز یک نظاره ی او رفتم از خویش
مدامم در سفر دارد نگاهش
مرا قصاب افکند آنکه از چشم
مگر از خاک بردارد نگاهش