تا دست شانه در شکن زلف یار بود

قصاب کاشانی – غزل شماره 118

تا دست شانه در شکن زلف یار بود

روزم ز رشک تیره چو شب‌های تار بود

گردیده سرخ هر مژه ی ما ز خون دل

پیوسته دست و دیده ی ما در نگار بود

وحشت تمام رفت ز یاد غزال‌ها

هرگاه در سر تو هوای شکار بود

آرام رسم کشته ی شمشیر ناز نیست

گر تن قرار یافته جان بی‌قرار بود

لب‌تشنه‌ای به وادی هجران نمانده بود

از بس که تیر غمزه ی او آب‌دار بود

شد دیده‌ام به دور خطش اشک‌ریزتر

زآب و هوای عشق خزان در بهار بود

دل کرد آنچه کرد که داغش نصیب باد

خونی که ریخت دیده نه از انتظار بود

خنجر به هم کشیده دو چشمم ز دیدنت

خوش فتنه‌ای ز حسن تو در روزگار بود

قصاب گفته است به جای شکر کلام

قنادی محله ی او ذوالفقار بود

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها