قصاب کاشانی – غزل شماره 117
آن سرو سیماندام من چون از گلستان بگذرد
موج لطافت جو به جو از هر خیابان بگذرد
شبهای هجر او دلم راضی نمیگردد اگر
یک قطره آب چشمم از بالای مژگان بگذرد
از کثرت کمطالعی ترسم نسیم کوی او
چون بر مزار من رسد برچیده دامان بگذرد
آن بیسرانجامم که گر عضوی ز من یابد هما
یک عمر سرگردان شود تا از بیابان بگذرد
در رنج روزافزونم و بیمم از آن باشد که او
تا چاره ی دردم کند کارم ز درمان بگذرد
از گرمی تیغش کشد بر استخوانم شعلهای
برق آتشافشانی کند تا از نیستان بگذرد
قصاب را بار گران افکنده زین ره بر قفا
اول به منزل میرسد هر کس که از جان بگذرد