قاآنی شیرازی – قصیده شماره 336
در ستایش شهنشاه ماضی محمد شاه غازی طاب الله ثراه گوید
ای زلف یار چرا آشفته و دژمی
همخوابه ی قمری همسایه ی صنمی
من رند نامه سیاه تو از چه روسیهی
من زیر بار غمم تو از چه پشت خمی
نی نی تو نیز عبث خم نیستی و سیاه
دل های خسته کشی در آفتاب چمی
عودی بر آتش و دود در دیده از تو برفت
چون دود رفته به چشم خون گریم از تو همی
ماه فلک سپرد عقرب مهی به دو روز
تو عقرب و سپری ماه فلک بدمی
گر گاهگاه دمد مهر فلک ز ذنب
تو آن ذنب که ز مهر پوسته می بدمی
پشتت خمیده ز بس بار تو عنبر و بان
زانرو به هر نفسی افتی به هر قدمی
فرشت چو محتشمان دیبا و از غم تو
گر دیده خاک نشین هر جا که محتشمی
نه پور آزر و گشت آذر تو را چمنی
نه مرغ آتش و هست آتش تو را ارمی
چنگی به هیأت و هست مر تار تار تو را
از ناله ی دل زار آهنگ زیر و بمی
خلقی ز مؤمن و مغ رو در تواند که تو
بر قبله گاه مغان پیراهن حرمی
چندان که از تو رمد دل همچو صعوه ز باز
تو اژدها صفتش درمی کشی به دمی
گاهی ز سنبل تر بر ارغوان ز رهی
گاهی ز مشک سیاه بر سرخ گل رقمی
چون مشک بید همی هستی به رنگ و به بوی
چون مشک بید کنی رنگ زمانه همی
رنگ سپر غمیت غم بسترد ز دلم
زین در همی تو مگر خود پی سپار غمی
بر آتشین رخ دوست ضراب پادشهی
کز حلقه حلقه ی خویش هر گون زنی درمی
گه گه به عارض خویش گر یار کم کندت
غم نیست چون تو شبی در نوبهار کمی
فردا که آذر و دی افروخت چهره ی او
چون من به پیش مَلِک سر سوده بر قدمی
شاهی که او ز ملوک بر سروری علم است
چونان که در سپهی در برتری علمی
چون رای او به فروغ چون دست او به سخا
پرتو نداده مهی گوهر نزاده یمی
ای کز بلندی قدر در خورد تاج کیی
وی کز جلالت و شأن شایان تخت جمی
از روی دانش و دین وز راه دولت و مُلک
شایسته ی عربی بایسته ی عجمی
در کارهای خطیر چون عقل معتبری
وز اعتقاد درست چون شرع محترمی
در منع بدکنشان هم شیوه ی خردی
در دفع کج منشان هم پیشه ی قسمی
چون صدق مؤتمنی چون عقل معتمدی
چون رزق مکتسبی چون عمر مغتنمی
از بس تواضع و لطف از بس عطا و کرم
درویش و پادشهی محتاج و محتشمی
فضلی به صاحب ری داری ز فضل و هنر
کاو صاحب قلم است تو صاحب کرمی
شمشیر در کف تو دانی مشابه چیست
در دست اصل وجود سرمایه ی عدمی
از بس ضیا و بها می بینمت که مهی
از بس عطا و کرم پندارمت که یمی
در روز فتنه و کین هان روزگار اثری
درگاه شادی و فر هین مشتری شیمی
در عقل و هوش و خرد بی مثل و بی شبهی
سرمایه ی خردی پیرایه ی هممی
شاید که از تو کند فخر آنچه نقش وجود
کامد ز هستی تو کامل وجود همی